جادوی عصر اسطوره
ترجمه: دکتر مسعود صادقی
حکایتی صرفاً تخیلی که معمولاً افراد، اعمال و حوادثی فراطبیعی را در بر دارد و به برخی از تصورات رایج مربوط به پدیده های طبیعی یا تاریخی تجسم می بخشد.
این فرهنگ لغات، وظیفه خود را در ارائه کاربرد عمومی لغت انجام داده است. اما این تعریف را نمی توان درباره همه اسطوره ها به کار گرفت. در بسیاری از این اسطوره ها، انسان (و نه موجودات فراطبیعی) شرکت دارند و بسیاری صرفاً تخیلی نیستند، بلکه تا حدی از حقیقت برخوردارند. در عمل، مشکل پژوهشگر در هر موردی آن است که حقیقت را از خطا تشخیص دهد. ما در اینجا به مطالعه عمومی اسطوره نمی پردازیم، بلکه اسطوره ها از آن حیث که به تاریخ مربوط اند، مورد توجه ما هستند، یعنی صرفاً از آن حیث که حکایتهای هستند که «به برخی تصورات رایج مربوط به پدیده های تاریخی تجسم می بخشند».
حال، در وهله اول، شاید این طور به نظر برسد که قصه هایی که در کودکی درباره خدایان، قهرمانان و غولهایی که قدرتهای محال به آنها داده شده بود می شنیدیم، جایی در این کتاب ندارند. با وجود این، باید در نظر داشته باشیم که اسطوره های یونان باستان (که در مسخ اووید به زبانی عوام پسند ارائه شده و نسخه های بی شماری از آن نیز در دسترس کودکان قرار گرفته است) به مدت 2000 سال، بخشی از ساختمان ذهن اروپایی را شکل بخشیده اند. همه تاریخ هنر و ادبیات اروپا، شاهد بقا و حیات آنها بوده است. چه کسی می تواند داستان پرسئوس (1) را که گورگون را به قتل رساند و آندرومدا (دختری که به صخره زنجیر شده بود) را آزاد کرد، به فراموشی سپارد؟ یا یاسون (2) و آرگونات، تسئوس و مینوتاوروس (3)، اورفئوس (4) و ائورودیکه و کارهای هرکول (5) را؟
ویژگی اسطوره، چه خیالی باشد چه غیر خیالی، تأثیری است که بر ذهن ما دارد. همان طور که کلی در این مورد بیان می دارد:
مطالعه تاریخ، مانند شرایط بشری ای که مطالعه تاریخ، در به تصویر کشیدن آن سهم دارد، کاملاً نمی تواند خود را از امور نامعقول و نیمه آگاه رها سازد... (Kelley, 1991, p. 3).
انسان شناسان می دانند که هر جامعه ای، ابتدایی یا توسعه یافته، اسطوره های نیرومند خود را دارد. ما می توانیم اسطوره را به عنوان گزارشی از گذشته، که خدمات مردم پسندی را در زمان حال ارائه می کند. تعریف کنیم. پرسش از حقیقت در اینجا چندان جایی ندارد، زیرا اسطوره ها بیشتر ناظر بر تخیل اند تا تعقل و شاید قدرت آنها از همین جا نشأت می گیرد. ملتهای متجدد نیز به اندازه مردمان دوران باستان، اسطوره ها دارند ـ باورهای رایجی درباره گذشته که با برخی مقاصد امروزی مناسبت دارد. از میان این اسطوره ها (برای امریکاییها) پدران زائر در میفلاور (6)؛ (برای انگلیسیها) نیروهای دریایی حاکم بر دریاها؛ (برای فرانسویها) انقلاب آزادی بخش؛ (برای پروتستانهای ایرالند شمالی) پادشاه بیلی و جنگ بوین؛ و بسیاری اسطوره های دیگر است. حال، این پرسش طرح می شود: اگر در اینجا حقیقت مطرح نیست، پس چرا به این اسطوره ها این همه اعتنا می شود؟ برای فهم اسطوره های جدید، نظر انداختن به اسطوره های جوامع قدیم مانند یونانیان یا سرخ پوستان امریکای شمالی سودمند خواهد بود. اسطوره ها درباره گذشته اند، اما در زمان حال حایز اهمیت اند. کهن ترین جوامع درباره تاریخ بسیار کم دانستند. در بعضی موارد، آنها حتی از تاریخ وحشت داشتند و آن را رد می کردند. زیرا تاریخ مستلزم تغییر و جدایی از نظام مقدس اشیاء بود (Eliade, 1968 and 1989). با وجود این، اسطوره های آنها مربوط به گذشته اغلب مربوط به زمان آفرینش بود (زمانی که خدایان با انسانها قدم می زدند و انسانها با پرندگان و چهارپایان سخن می گفتند) ـ زمان مقدسی که هیچ پیوندی با زمان غیردینی زندگی بشر عادی ندارد. در چنین زمانی، اسطوره آن چنان که ما می پنداریم، خطا نبود. آنها حقایق مطلق را می گفتند و تاریخ مقدس را به عنوان مدلی برای همه نسلهای آینده، بازگو می کردند (Eliade, 1968, p. 23). چنین عصری را که بوی اسطوره باغ عدن کتاب مقدس را می دهد، بومیان استرالیا عصر رؤیایی می نامیدند، زیرا اینک تنها در رؤیا می توان آنها را دید. اما ما خود را تنها با زندگی در زمان غیر دینی وفق دادهایم و با این حال، حتی ما که در پی تاریخهای دقیق و متداوم هستیم، هنوز زمانه خود را تا حدی بر مبنای حوادث الهی یا نیمه الهی در نظر می گیریم: مانند خروج از مصر در تقویم یهودی، تولد مسیح در تقویم مسیحیان و هجرت محمد (ص) از مکه به مدینه در تقویم مسلمانان.
یک اختلاف میان اسطوره ها و تاریخ آن است که اسطوره سرشار از معناست اما حقیقت (تاریخی) اندکی در خود دارد یا حتی هیچ حقیقت تاریخی ای را در بر ندارد، در حالی که تاریخ، بنا بر فرض، [در بر دارنده] حقیقت است، اما غالباً معنای اندکی برای ما دارد. اسطوره ها چه سنخ معنایی را به ما میرسانند؟ آنها ممکن است در خدمت بیان ارزشهای یک جامعه باشند؛ ممکن است مرجعیت (یک پادشاه یا روحانیت) را زنده نگه دارند؛ ممکن است برخی پدیده های جهان طبیعی را توضیح دهند، ممکن است به برخی رسوم، شعایر یا تشریفات، ارزش وثاقت بخشند؛ یا آنکه هر چه را نامعقول یا نامفهوم به نظر می رسد توجیه کنند. به جز مورد سوم (توضیح پدیده های طبیعی) می توان دریافت که اسطوره های جدید هنوز چنین کارکردهایی دارند. این امور کارکردهای جامعه شناختیاند. بسیاری از اسطوره ها کارکردهایی دارند. این امور کارکردهای جامعه شناختیاند. بسیاری از اسطوره ها کارکردهای روان شناختی نیز دارند: مانند فرونشاندن تنشها و واپس زدگیها ـ یعنی کاتارسیس (پالایش) ـ برآوردن آرزوها یا خلق حالات عاطفی مطلوب (که این خیالبافی یا خیالپردازی است) (Krik, 1970, 1974). به این کارکردها می توان دیدگاه رولان بارت را نیز افزود؛ اینکه اسطوره، یک نحوه ارتباط، یک زبان یا حتی یک فرازبان است، یعنی زبانی برای سخن گفتن درباره زبان است (Barthes, 1973, pp. 109 -115). کلودلوی اشتراوس ایده در نظر گرفتن اسطوره به عنوان بیانگر اندیشه را به نحو کامل در چند کتاب مشهور بررسی کرده است (Levi - Strauss, 1969 - 1981). کارکرد اسطوره هر چه باشد، کسانی که اسطوره ها را باور دارند، آنها را مهم تلقی می کنند. اسطوره ها تقریباً همیشه به نحوه ای از ارزش گذاری اشاره دارند و نشان می دهند که مردم چگونه درباره جهانی که در آن زندگی می کنند، می اندیشند. آنها غالباً آن طور که آر. جی. کالینگود بیان می دارد «چکیده تاریخ» اند.
اسطوره های تاریخی
مورخان همواره در اینکه تاریخ را چونان اسطوره بدانند، تردید دارند. همان طور که برخی حوادث در زندگی فردی بر حافظه حک می شوند، همچنین به نظر می رسد که گروهها (و مخصوصاً ملتها) نیز شرح و تبیینهایی سنتی از حوادث مهم در زندگی جمعی خود دارند. وجود این شرح و تبیینها به آنها کمک می کند تا هم فعالیتهای مشترک خود را جهت بخشند و هم انگیزه پیدا کنند. (فکر کنید که چگونه در زمان جنگ مردم مردگان شجاع نسلهای گذشته را فرا می خواندند). چنین روایتهایی از تاریخ نقش مشابهی را با اسطوره های انسانهای بدوی ایفا می کنند. عملکرد اجتماعی تاریخ به هیچ وجه محدود به کارکرد نظری یا آموزشی نیست. از بخت بد مورخ، تاریخ به مثابه اسطوره غنای معنایی دارد، اما حقیقت ندارد ـ هر چند به ندرت کاملاً بر خطاست. لیکن، هدف مورخ طرح حقیقت تاریخی است. بنابراین، درباره حقیقت چه می توان گفت؟حقیقت در تاریخ
اسطوره ها با گفتن دروغهای بزرگ از حقایقی بزرگ پرده بر می دارند (Lewis, 1976, p. 121). آیا برای مورخ نیز ممکن خواهد بود که حقیقتی به همان بزرگی را، با اجتناب از امور موهوم و تخیلی، بیان دارد؟ شاید نه، مگر آنکه حقایقی که او بیان می دارد، به اندازه اسطوره ها پرمعنا و مهم باشند.پس «حقیقت» چیست؟ فرهنگ لغات کوچک آکسفورد در این باره می گوید: «توافق با واقعیت یا مطابقت با واقع». به نظر می رسد این تعریف کمابیش ساده است، اما تا آنجا که ما با واقعیات تاریخی مواجه شویم. واقعیاتی که گزارشهای تاریخی باید با آنها تطابق داشته باشند کدام اند؟ واقعیت تاریخی چیست؟
در اینجا ما با مشکلی نه تاریخی بلکه منطقی مواجه ایم. اگر من بگویم «گربه بر روی فرش است»، مطابقت این گزاره را با واقع می توانم از طریق حواس خود به دست آورم و ببینم که آیا واقعاً گربه ای بر روی فرش است یا نه. اما درباره جمله «بروتوس به سزار خنجر زد» چه می توان گفت؟ بی شک زمانی، بیش از دو هزار سال قبل، واقعیتی بوده که این گزاره می توانست با آن توافق داشته باشد، اما دیگر این طور نیست. باور ما بر اینکه بروتوس به سزار خنجر زده است، مبتنی بر شواهد متعددی است که آن قدر متقاعد کننده است که هیچ کس نمی تواند در آن تردیدی روا دارد.
اما این باور از طریق حواس قابل اثبات نیست. اگر به من بگویند «سزار به بروتوس خنجر زد»، ممکن است با تغیّر پاسخ دهم که این گزاره خطاست؛ اما نمی توانم در تأیید خود، به واقعیت ارجاع دهم. کاری که در مورد این گزاره که «گربه روی فرش نیست» می توان انجام داد. من باید در توجیه، به باور همه مورخان توانا تمسّک جویم؛ باوری که مبتنی بر شواهد قطعی باشد. با وجود این، گزاره های «سزار به بروتوس خنجر زد» و «بروتوس به سزار خنجر زد»، هر دو به واسطه موافقت با باور مورخان، درست یا غلط تلقی می شوند. بنابراین، اندیشه ها را با اندیشه ها میسنجیم، نه در مقایسه با واقعیت موجود. (چنان که در مورد گربه مذکور، چنین کردیم).
اما آیا این مطلب غیرقابل قبول به نظر نمیرسد؟ همان طور که جی. ال. آستین فیلسوف بیان می دارد:
زمان که یک گزاره درست است، بی تردید وضعیتی از امور وجود دارد که آن را صادق می گرداند و این وضعیت امور در همه جهانها متمایز از گزاره صادق درباره آن است. اما البته ما آن وضعیت امور را می توانیم صرفاً در قالب الفاظ بیان کنیم (Austin, 1970,p. 123).
مشکل صدق در تاریخ این است که وضعیتی از امور وجود داشته که گزاره صادق را صادق می گردانیده است. اما اکنون همه آنچه در اختیار داریم، توصیفی از آن وضعیت در قالب کلمات است؛ یعنی قضاوتهای متأملانه ی مورخان بر اساس شواهد. و این در موردی امکان پذیر است که ما خوش شانس باشیم. در بسیاری از موارد چنین شانسی وجود ندارد، زیرا شواهد کافی برای اطمینان بخشیدن به یک قضاوت مورد اتفاق، وجود ندارد. اما اگر زمانی، وضعیت از امور وجود داشت که گزاره ای فعلی را متّصف به صدق یا کذب می کرد، باید اذعان داریم که هیچ راهی برای دست یافتن به آن وضعیت، جز به مدد شواهد باقی مانده و قضاوتهایی که بر اساس آن صورت می گیرد، وجود ندارد. تنها معیاری که برای صدق یک گزاره تاریخ داریم (یا از اندیشه ای که در پس آن است) مجموعه ای از گزاره های دیگر است (یا اندیشه ها و قضاوتهایی که در پس آنها وجود دارد).
سازگاری یا تطابق؟
حال، این نتیجه گیری ما را به موضعی خاص می رساند. دو تعریف متعارف از صدق در فلسفه وجود دارد: یکی مبتنی بر نظریه مطابقت صدق است؛ یعنی اینکه یک گزاره آنگاه صادق است که با امور واقع (یا واقعیت) تطابق داشته باشد. دومین تعریف، بر پایه نظریه سازگاری است، یعنی یک گزاره صادق است، اگر با دیگر گزاره هایی که ما آنها را صدق می دانیم، سازگاری داشته باشد. اما مشکل در اینجاست که هر اندازه شخص بخواهد جانب دیدگاه مطابقت را بگیرد (که همان دیدگاه آستین است که پیش از این ذکر کردیم)، ظاهراً در مورد گزاره های تاریخی ناچار است که دیدگاه سازگاری صدق را بپذیرد. هیچ شرایط موجودی، و هیچ واقعیتی وجود ندارد، تا با گزاره مطابق باشد.حال، جد از هر پیش داوری طبیعیای که ممکن است در برابر نظریه سازگاری به عنوان تبیینی از صدق، احساس کنیم، مشکلات دیگری نیز وجود دارد. هر گزاره ای به زبان الفاظ بیان می شود، و هر مورخی می داند که یک مجموعه از الفاظ باید در بافت مکان، عصر، شرایط، نیات و مفروضات پایه ای گوینده (یا نویسنده) فهمیده شود. فرض کنید اگر کسی بخواهد میان سخنی که در پکن و به زبان چینی به امپراتور چین، در قرن هجدهم و درباره وضعیت اقتصادی کشور گفته شده است، با نوشته یک امریکایی در اواخر قرن بیستم، که به زبان انگلیسی، درباره همان موضوع برای شاگردانش مطلب می نویسد، مقایسه ای به عمل آورد، آیا می توان مطمئن باشد که همه ملاحظات ممکن و ضروری، مانند اختلاف زبان، مکان، عصر، نیات، فرهنگ و غیره را در نظر گرفته است؟ آیا می توان مطمئن بود که این دو گزاره تا به اندازه سازگار یا ناسازگارند؟
علاوه بر این، باید به خاطر داشت که بسیاری از [امور مربوط به] گذشته باید برای همیشه ناشناخته باقی ماند، چرا که هیچ شاهدی بر آن نداریم. اگر دانش بیشتری از آنچه اکنون داریم، میداشتیم، آیا ممکن نبود که دریابیم قضاوتهای ما درباره سازگاری (و در نتیجه صدق) باید مورد بازنگری قرار گیرند؟
مشکلات دیگری هم هست. همان طور که فیلسوف امریکایی، ای. سی. دانتو اشاره کرده است، عرضه هر توصیف کاملی از هر حادثه تا وقتی زمان آن به پایان نرسیده باشد محال است. این امر به دلیل فقدان شواهد (نکته مورد اشاره) نیست، بلکه به این دلیل است که هنوز تمام پیامدهای یک حادثه را نمی دانیم و آن پیامدها نیز بخشی از یک توصیف کامل اند. هیچ کدام از این دو اشکال آسیب چندانی به نظریه مطابقت صدق وارد نمیسازند (اگر صرفاً بتوان از این نظریه در تاریخ بهره گرفت)، اما برای دیدگاه سازگاری صدق تاریخی، مشکلات جدیای را پدید می آورند.
به نظر می رسد بهترین کاری که می توانیم انجام دهیم این است که بگوییم می توان دیدگاه ارجح (نظریه مطابقت صدق) را برای زمان حاضر به کار برد. اما وقتی پا را فراتر از آن میگذاریم تا از آن شواهد استنتاجاتی را به عمل آوریم، درباره چیزی سخن می گوییم و می اندیشیم که در رابطه با گذشته است (بنابراین، مربوط به زمان حال نیست). در اینجا نمی توانیم از نظریه مطابقت بهره بگیریم، بلکه فقط از نظریه سازگاری است که می توان استفاده کرد. باید نتیجه گرفت که صدق در تاریخ، هدفی است که باید در پی آن بود. این، همان شمال مغناطیسی است که قطب نمای ما به آن اشاره می کند. اما مانند نخستین دریانوردان به ندرت می توانیم امید داشته باشیم که به آن برسیم.
این ستاره هر قایق سرگردانی است،
ستاره ای که ارزش آن ناشناخته است، هر چند به
بلندایش می توان رسید.
پی نوشت ها :
1. Perseus؛ از پهلوانان اساطیر یونان، پسر زئوس و دانائه و نوه آکریسیوس. چون غیبگویان به آکریسیوس، پادشاه آرگوس، گفته بودند که به دست پرسئوس کشته می شود، وی پرسئوس و دختر خود دانائه را در صندوقی نهاده به دریا انداخت. پولودکتس، پادشاه جزیره سریفوس، آنان را نجات داد. بعداً که پرسئوس را مانع وصال به دانائه دید، او را به امید اینکه هلاک شود، مأمور آوردن سر مدوسا کرد. اما پرسئوس به وسیله سر مدوسا او را به کوهی از سنگ مبدل ساخت. پولودکتس را کشته با مادر و زن خود، آندرومدا، به آرگوس رفت. در آنجا در بازی وزنه پرانی آکریسیوس را کشت.
2. Jason؛ از پهلوانان اساطیری یونان، مدعی پادشاه سرزمین یولکوس در تسالی، که عمویش پلیاس، از پدرش آیسون غصب کرده بود. پلیاس فقط در مقابل پشم زرین حاضر بود آن را مسترد دارد. یاسون آرگوناتها را با کشتی آرگو به کولخیس برد و به کمک مدیا، دختر آیتس، پادشاه کولخیس، که به وی دل داده بود، پشم زرین را به دست آورد.
3. Minotaur؛ در اساطیر یونانی، جانوری که از پاسیفائه و نره گاوی به عمل آمد، و سر نره گاو و بدن آدمی داشت. مینوس، شوهر پاسیفائه، دایدالوس را واداشت تا لابیرنتی برای نگاه داشتن این جانور بسازد. تسئوس آن را کشت.
4. Orpheus؛ در اساطیر یونان، شاعر و خواننده تراکیایی که نغمات چنگ وی حتی درختها و سنگها را افسون می کرد. مادرش، کالیوپه و پدرش، به روایتی، آپولون بود. ائورودیکه (Eurydice) را که از پریان بود، به زنی گرفت، و چون وی از گزیدگی ماری کشته شد، اورفئوس برای بازیافتن او به هایدس رفت، پرسفونه قبول کرد زن او را آزاد کند، مشروط بر اینکه تا قبل از خروج از هایدس، اورفئوس او را نگاه نکند، اما او این شرط را فراموش کرد و به عقب نگریست و ائورودیکه ناپدید شد.
5. Hercules؛ از معروف ترین پهلوانان افسانه ای یونان و روم که به علت زورمندی و شجاعتش، معروف است. او پسر زئوس و الکمنه بود.
6. Mayflower؛ نام کشتی ای که در 1620 آوارگان را از انگلستان به انگلستان جدید (امریکا) برد.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}